معنی خانم خانه دار

حل جدول

لغت نامه دهخدا

خانه خانه دار

خانه خانه دار. [ن َ / ن ِن َ / ن ِ] (نف مرکب مرخم) صاحب خانه خانه. دارای خانه های متعدد. بشکل جداول و دارای خانه های مربع شکل.


خانه دار

خانه دار. [ن َ / ن ِ] (نف مرکب) با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی اداره ٔ امور خانه ٔ خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه ٔ خود میکند. || مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت:
خانه داران ز جور خانه بران
خانه ٔ خویش مانده با دگران.
نظامی.
|| خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهده ٔ او باشد. (آنندراج):
ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین
بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده.
خاقانی.
خانه زادند و بنده ٔ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
چون حیدر خانه دار اسلام
شاهنشه خاندان دولت.
خاقانی.
همه خوشه چینند و من دانه کار
همه خانه پرداز و من خانه دار.
نظامی.
ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست
فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست.
صائب (از آنندراج).
عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید
خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار.
غنی (از آنندراج).
هنوز کلبه ٔ من از متاع بی برگی
چنان پر است که صد جغد خانه دار من است.
سلیم (از بهار عجم).


خانم

خانم. [ن ُ] (ترکی، اِ) بانو. خاتون. بی بی. (ناظم الاطباء)، جُرَّه. ستی. خدیش. کدبانو. بیگم:
جان به لب عاشق بیدل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی.
ایرج میرزا.
|| لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم. || فاحشه. جنده. زانیه.
- خانم بزرگ، برترین زن خانه. گاهی نوادگان، مادر بزرگ را بدین لقب خطاب کنند.
- خانم کوچک، بانوچه. دوشیزه.
- خانم کوچولو، لقب گونه ای است که به دختران دهند.
- خانم و خاتون، با کمال حرمت. با وقار تمام. چون: مثل خانم و خاتون ها برو اینکار را کن.
- امثال:
خانم پاشنه ترکیده آقا طلبیده،چون زنی را شوهر او بخواند زنان دیگر این را بمزاح به او گویند. (امثال و حکم دهخدا).

فارسی به آلمانی

خانم خانه

Hausfrau (f)


خانه دار

Haushaltsgehilfe [noun]

فارسی به عربی

خانم خانه

ربه البیت


خانه دار

بسیط، محلی، مدبره المنزل، مقتصد

فرهنگ عمید

خانه دار

[مجاز] زنی که امور خانه را اداره کرده و در بیرون از خانه کار نمی‌کند،
[مجاز] ماهر در انجام کارهای خانه (زن)،
صاحب ‌خانه،

فرهنگ معین

خانه دار

(~.) (ص مر.) کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند.

فرهنگ فارسی هوشیار

خانه دار

کدبانو، مقتصد، میانه رو، درست خرج کن


کار خانه دار

(صفت) مدیر کار خانه رئیس کار خانه کار خانه چی.

فارسی به ایتالیایی

فارسی به ترکی

گویش مازندرانی

خانم

خانم بانوی نجیب و شریف

معادل ابجد

خانم خانه دار

1552

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری